امیرمحمود جون بابا

شعر اردک بهمراه صدای اردک

  دانلود اردک نازی دارم                 پاهاش کمی کوتاهه نوکش مثال قاشق             بال و پرش سیاهه دنبال من همیشه               کد کد کدا می کنه وقتی غذا می دمش            منو دعا میکنه وقتی کمی سیر میشه           تو سایه ها می خوابه واسه حموم گرفتن               میون حوض آبه میخواد که پرواز کنه               سنگینه پس میوفته ...
28 بهمن 1393

صندلی نازنین

چند وقت پیش امیر محمود و نازنین با عمو حسین و زن عمو رفتن پارک وقتی برگشتن عمو جون برای هر کدوم یه صندلی با پایه های فلزی که طرح نازنین باربی و رنگش قرمز بود و طرح صندلی امیر محمود هم باب اسنفجی و زرد رنگ بود که خیلی دوستش داره وقتی بچه ها روش می نشستن صدای جغجغه اش در می امد امیر محمود خیلی خوشش اومده بود و بازی می کرد نازنین تا رسید خونه خودش رو ول می کرد رو صندلی بعد چند دقیقه اومد پیش عمو حسین گفت خراب شد عمو گفت چی خراب شد صندلی رو اورد کفه صندلی که داخلش پلاستیک نصف شده بود عمو حسین یه تخته زیرش گذاشت و تعمیرش کرد الان از اون روز چند هفته ای می گذره ولی صندلی امیر محمود همونجوری سالمه پسر مودب بابا می شینه رو ش و رو میز نقاشی می کنه با...
28 بهمن 1393

سیاسی ( روحانی - اوباما )

نکته جالب کاریکاتور مجله دِویک اینه که هر دو دستاشونو به علامت پیروزی بالا گرفتن !!! حالا پیروز کیه کلید دست کیه؟ آمریکا در کلام امام خمینی  (ره) (در بازخوتنی نامه آقای رفسنجانی به امام)   اظهارات آقای هاشمی رفسنجانی که در روزهای پایانی سال  در دیدار مسئولان فصلنامه مطالعات بین المللی مطرح شده بود، پس از انتشار در هفته گذشته، بازتاب گسترده ای در رسانه های داخلی و خارجی داشت. موضوع مذاکره و رابطه با آمریکا اصلی ترین بخش از سخنان ایشان بود که با واکنش های منفی برخی از رسانه ها و شخصیت های داخلی مواجه شد. آقای هاشمی در این دیدار می گوید: «من در سال های آخر حیات امام(ره) نامه ای را خدم...
27 بهمن 1393

صد دانه یاقوت و دانلود شعرهای مصطفی رحماندوست

در نخستین روز تیرماه 1329در همدان به دنیا آمدم. کودکی قابل ذکری نداشتم. مثل همهِ بچهها بازی میکردم و درس میخواندم. اسباببازی مهمی نداشتم. وسیلهِ بازی فردی من جوی آب توی کوچه بود. سدّی جلو خانهمان میساختم و حرکت آب را به سوی درختهای حاشیهِ جوی هدایت میکردم. حوضچهای هم پدید میآمد که من پاچهِ شلوارم را بالا بزنم و پاهایم را در خنکی آب حوضچه بازی بدهم. کلاس پنجم دبستان بودم که فهمیدم میتوانم شعر بگویم بی شک یکی از بهترین شعر های ایشان همان شعر معروف و خاطره انگیز صد دانه یاقوت است که در کودکی ما جایگاه خاصی دارد و همه ما با آن خاطرات زیبائی داریم     لینک زیر هم حاوی شعر های زیبائی از ایشان هست  ...
27 بهمن 1393

بیست بابا

امروزمن و امیر محمود جائی بودیم یکیاز آشناها به امیر محمود نگاه کرد گفت چه پسر گلی این پسر گل می خواد دکتر بشه امیر محمود هم اخمی کرد و باجدیت دستش رو رو سینش جم کرد گفت نه ! من می خوام بیست بشم همه زدند زیر خنده ! پست زیر هم مرتبط با این موضوع است   اولین شغل مورد نظر امیرمحمود جون بابا   ...
27 بهمن 1393

حمومي آي حمومي

امروز که خانمي از بيرون اومده بود چند قالب صابون هم تو خريدش بود امير محمود جون تا قالب صابون رو ديد اول صابون رو گرفت و بو کرد و اورد که منم بو کنم مي گفت به به خوبه بعدش منو بزور نشوند زمين که بابا ئي بشورمت مي گفت بابائي چشمتو ببند صورتمو مي شست پشت و پهلو دستها سرمو با يه حالتي مي شست که انگار اينکارست يه وقتي هم که چشمامو باز مي کردم مي گفت بابائي چشمتو ببند مي سوزه به خيال خودش آب مي ريخت رو سرم منم خودمو تکون مي دادم و مي لرزيدم عزيز بابا مي گفت يخ کردي اشکال نداره بابا . خلاصه کلي حموم کرديم جالبش اين بود با اينکه صابون رو با جلدش استفاده مي کرد تمام بدنم بوي صابون گرفته بود ...
25 بهمن 1393